همایون جوان بیست سالة سادهدل و مهربانی است که ظاهری بسیار زیبا و جذّاب دارد و از دامن فقری حقیقی برخاسته است که به طور اتفاقی با شراره دختر زیبا و ثروتمندی که سی و سه سال سن دارد و ذاتاً خودخواه و مغرور است آشنا میشود و... چكيدهاي از متن: تنها میشوم. نفس بلندی میکشم، صدای نفسم سکوت را میشکند. آن قدر ساکت است که انگار هیچ کس تو خانه نیست. نگاهم را میدوزم به لوستر بزرگی که از سقف آویزان است، چون دخترها سرشان را میاندازند پایین. ولی من مرد هستم، سنگینی نگاه شراره را روی خودم حس میکنم، خیلی دلم میخواد نگاهش کنم، اما نمیتوانم. شراره از جا تکان میخورد و نیمخیز یک مبل بهم نزدیک میشود. لبة مبل مینشیند، پاش را میاندازد رو پاش.
هنوز نظر کاربری وارد نشده است